درمزار آباد شهر نیستی /استخوان زندگی پوسیده بود
مرگ وحشت با دهان اسلحه /اسکلت ها را دهان بوسیده بود
دیو در تاریکی آن سالها/ از تن آلاله ها ،جان میگرفت
خون سرخ شاهدان نوشیده بود/عنجه هایشان رابه دندان میگرفت
آدمی افسون شیطان پلید/گوسفندان راضی از چوپانشان
گرکسی بیدار می شد ناگهان/ کشته میشد بی صدا یا بی نشان
در چنین ظلمت شب ایران زمین/ ناگهان نوری درخشیدن گرفت
روح روح الله جان در تن دمید/ ابررحمت نیز باریدن گرفت
آمد آن آرام جان ازهجرتش/ گوییا آن شده صبح سپید
مردمانش گشته باهن متحد/ نور ایمان دردل آنها دمید
مردم بیدارگشته میشدند/ همصدا با رهبر بیدار گر
با غریو مشتهای لاله ها/ دیو شداز کاخهایش دربدر
نورحق تابید دردلهای ما/ دست ها دست خدایی گشته بود
تارها گشته اسیر نورها/ موسم جشن رهایی گشته بود
سال گشت دیگری از ره رسید/ تهنیت ای دوستان همسنگران
شادی خودرا کمی قسمت کنید/ سهم دارند از شما ها دیگران
دهه فحر مبارکباد